جدول جو
جدول جو

معنی تعب دادن - جستجوی لغت در جدول جو

تعب دادن(نَ رِ تَ)
آزردن و مانده کردن و خسته نمودن. (ناظم الاطباء) :
مثال گرسنه چشمان شکم پرست مباش
که میدهد تعب آن پیرهن که دارد آش.
اسماعیل ایما (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاب داده
تصویر تاب داده
پیچیده شده، بافته شده
ویژگی چیزی که بر اثر حرارت داغ شده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاب دادن
تصویر تاب دادن
پیچ و خم دادن رشته، ریسمان، زلف و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لعاب دادن
تصویر لعاب دادن
پوشش ظریف از لعاب به شیء سفالی یا فلزی دادن، غلیظ شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ مَ)
تافتن. مفتول کردن. مرغول کردن. فتیله کردن. پیچاندن نخ و ریسمان و مفتول و زلف و غیره: نخ را تاب دادن، سبیلها را تاب دادن، تاب دادن ریسمان، عقص شعره عقصاً. بافت موی را و تاب داد. (منتهی الارب). قلدالحبل. تاب داد رسن را. (منتهی الارب) :
شب تیره چون زلف را تاب داد
همان تاب او چشم را خواب داد
پدید آمد آن پردۀ آبنوس
برآسود گیتی ز آوای کوس.
فردوسی.
دستهایم برشته ای بسته ست
کس نداده ست جز دو دستم تاب.
مسعودسعد.
بند سر زلف تاب داده
گل را ز بنفشه آب داده.
نظامی.
بنفشه زلف را چندان دهد تاب
که باشد یاسمن را دیده در خواب.
نظامی.
رجوع به تابیدن شود، چیزی را در حرارت آتش در ظرفی فلزین بدون آب و روغن سرخ و برشته کردن. سرخ کردن در روغن داغ کرده. تاب دادن مرغ و مانند آن در تابه. گوشت را در تابه تاب دادن و کمی آنرا در روغن تفته سرخ کردن، در روغن جوشان کمی سرخ و برشته کردن: گوشت را تاب داد. رجوع به بو دادن و برشته کردن شود، در هوا آوردن و بردن تاب را. حرکت دادن. تاب را. جنبانیدن تاب چنانکه در هوا آید و رود. رجوع به تاب شود، تافتن یا پیچ دادن. خماندن. خم کردن چنانکه بازوی کسی را با فشار دست
لغت نامه دهخدا
تصویری از تاب دادن
تصویر تاب دادن
فتیله کردن، پیچاندن نخ و ریسمان و مفتول و زلف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادب دادن
تصویر ادب دادن
تعزیر تنبیه تربیت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترس دادن
تصویر ترس دادن
متوحش ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تفت دادن گوشت و مانند آن. کمی حرارت دادن تا رنگ آنها بگردد حرارت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
پاژنام دادن پاژ ناماندن کسی را به لقبی خواندن لقب نهادن تلقیب: سلطان بلاغی را کورنش نموده او را شیر شاه لقب دادند
فرهنگ لغت هوشیار
گلیزاندن پتاندن تزیین سفال و کاشی و نفوذ ناپذیرساختن آنها بوسیله ایجاد پوششی از لعاب که بدین ترتیب انجام میگیرد: لعاب را بروی کاشی یا سفال میریزند یا پخش میکنند و یا بوسیله قلم مو آنرا نقش مینمایند. اگر شی موردنظر کوچک باشد میتوان آنرا داخل لعاب فرو برد. معمولا شی خشن را پیش از لعاب دادن با پوششی از مخلوط گل ساییده نرم با کتیرا که باآب مخلوط شده وبصورت مایع در آمده است میپوشانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب دادن
تصویر تاب دادن
((دَ))
تافتن، پیچ دادن، خماندن، زلف و ریسمان و امثال آن را پیچ و خم دادن، چیزی را در ظرفی فلزی در حرارت آتش بدون آب و روغن سرخ و برشته کردن، پرتو افکندن، روشن ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاب داده
تصویر تاب داده
پیچیده، به هم بافته
فرهنگ فارسی معین
تابیدن، تافتن، پیچاندن، سرخ کردن، بریان کردن، تفت دادن، سرخ کردن، بافتن، گرداندن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر کسی بیند رسن را تاب می داد یا ریسمان را، دلیل که به سفر شود و سفرش به قدر درازی و کوتاهی رسن یا ریسمان است. اگر بیند دراز بود، سفر دراز کند. اگر کوتاه بود، سفرش کوتاه است. اگر از برای دوختن ریسمان را تاب می داد، دلیل که بهر مصلحتی کاری کند یا از بهر راحت نفس ریاضت کشد. محمد بن سیرین
تاب دادن رسن یا ریسمان بر سه وجه است. اول: سفر و تحویل. دوم: ریاضت نفس. سوم: گشایش کارهای فروبسته.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
تصویری از لقب دادن
تصویر لقب دادن
Dub
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از طعم دادن
تصویر طعم دادن
Flavor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شیب دادن
تصویر شیب دادن
Slope
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شتاب دادن
تصویر شتاب دادن
Accelerate, Quicken
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شیب دادن
تصویر شیب دادن
przechylać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شتاب دادن
تصویر شتاب دادن
przyspieszać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از لقب دادن
تصویر لقب دادن
прозвать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شیب دادن
تصویر شیب دادن
нахиляти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از طعم دادن
تصویر طعم دادن
надавати смак
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شتاب دادن
تصویر شتاب دادن
прискорювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از لقب دادن
تصویر لقب دادن
przezywać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از لقب دادن
تصویر لقب دادن
betiteln
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شتاب دادن
تصویر شتاب دادن
beschleunigen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شیب دادن
تصویر شیب دادن
neigen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از طعم دادن
تصویر طعم دادن
würzen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شیب دادن
تصویر شیب دادن
наклонять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از طعم دادن
تصویر طعم دادن
придавать вкус
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شتاب دادن
تصویر شتاب دادن
ускорять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از لقب دادن
تصویر لقب دادن
apelidar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از طعم دادن
تصویر طعم دادن
nadawać smak
دیکشنری فارسی به لهستانی